روز جمعه شاهد دو حرکت همزمان گسترده اعتراضی در استادیومهای ورزشی در
تهران و تبریز بودیم. بهرغم شباهت ظاهری این دو واقعه با رویدادهای ورزشی
در سایر کشورهای جهان، باید حساب این اعتراضها را با آن رویدادها به کلی
جدا کرد. در ایران تحت حاکمیت ولایتفقیه که مردم از هر گونه امکانی برای
ابراز عقیده محرومند، هر تجمع مردمی، کانون بالقوه اعتراض است و در نتیجه
هر اعتراضی ذاتاً سیاسی است. مردم و بهخصوص جوانان بهدنبال کوچکترین
بهانهیی هستند تا آن را به فرصتی برای اعتراض و انزجار خود از حاکمیت
تبدیل کنند. یک روز چهارشنبهسوری، روز دیگر مرگ یک هنرمند این فرصت را
فراهم میکند و روز دیگر برد و باخت مسابقات ورزشی یا حتی قطع درختان یک
منطقه. اگر چه خامنهای در اظهارات خود خطاب به گروهی از عوامل و
مزدورانش در کردستان که روز 28اردیبهشت از تلویزیون رژیم پخش شد، با
دجالیت تلاش کرد واقعه مهاباد و حالت التهاب و خیزش در شهرهای کردستان را
به «ضد انقلاب» که «بهدنبال برانگیختن آتش تعصبات مذهبی و اختلاف شیعه و
سنی علیه یکدیگر هستند» نسبت دهد و اگر چه برخی رسانهها و کارگزاران رژیم
امثال «محمد حسین فرهنگی» عضو هیأترئیسه مجلس ارتجاع، در جلسه مجلس (27
اردیبهشت 94) علت واقعه تبریز را در بیتوجهی مسئولان اطلاعاتی یا در نظر
نگرفتن حساسیتهای قومی وانمود میکنند اما، نه مسأله قومی و مذهبی بود و نه
از کنترل و سرکوب چیزی کم گذاشته شده بود. با اینکه آخوندهای حاکم سعی
میکنند برای تحتالشعاع قرار دادن تضاد همه ملت ایران با خودشان به
تضادهای قومی و مذهبی دامن بزنند، اما این تضادها در جامعه ایران عمده
نیستند. همچنین اعزام انبوه گلههای مزدوران امنیتی و انتظامی بهصورت
لباسشخصی و اونیفرمپوش در تهران و تبریز هم نشان میداد که رژیم برای
کنترل و سرکوب از چیزی فروگذار نکرده بود. اما وقتی فضا ملتهب و
انفجاریست، از قضا خود اقدامات سرکوبگرانه میتواند تحریک کننده و عامل
انگیزش باشد. کما اینکه در تهران، اعتراضات و درگیری جوانان با نیروهای
سرکوبگر از نقطهای شروع شد که نیروی انتظامی برای کنترل و جلوگیری از کاهش
غلظت نیروهای امنیتی در داخل استادیوم، نمیخواست اجازه ورود به هزاران
نفری که در پشت درهای ورزشگاه بودند را بدهد. همزمانی این دو
حرکت، در تهران و تبریز بهخوبی نشان میدهد که مسأله قومی و بهاصطلاح
تضاد ترک و فارس نیست. مسأله اساسی و درد اصلی همه مردم ایران، از فارس و
کرد، بلوچ و عرب و ترکمن، تا شیعه و سنی و ارمنی و یهودی و...، یکی بیشتر
نیست: استبداد سیاه ولایتفقیه؛ که خود را در شعار مرگ بر دیکتاتور و مرگ
بر اصل ولایتفقیه نمایان میکند؛ همچنان که خواست مشترک اول همه آحاد
مردم ایران هم آزادی است. مردم به خوبی آگاهند که تمام مصائب و معضلاتی که
روزگار آنها را سیاه کرده، از فقر و بیکاری، تا فساد و اعتیاد و فحشا، همه و
همه ناشی از دیکتاتوری و اختناق و حاصل فقدان آزادی است؛ بنابراین مردم
بهویژه جوانان بهدنبال کوچکترین منفذ و کمترین هستند که این خواسته را
اعلام کنند. این چنین است که هر اعتراض صنفی به سرعت به شعارهای سیاسی
میانجآمد و هر تجمع ورزشی به طغیان جوانان و تخریب همه مظاهر حاکمیت منجر
میشود. از همین رو، وقتی روحانی در یک ژست شیادانه، در مراسم
بهاصطلاح «گرامیداشت مقام معلم» از «بهرسمیت شناختن حق اعتراض برای
معلمان» سخن میگوید و همزمان با او، رفسنجانی پدرخوانده دولت روحانی هم،
مشابه همین حرف را در دانشگاه امیر کبیر تهران به زبان میآورد، فریاد
هشدار باند دیگر هم در کیهان (27 اردیبهشت) و هم در رسالت (28 اردیبهشت)
برمیخیزد که به روحانی و رفسنجانی هشدار میدهند که بازی با کارت خطرناک
اجتماعی و استفاده باندی و انتخاباتی از آن موقوف! رسالت نوشت: «این حرف
قبل از انتخابات، «رأی» میشود، اما الآن که دو سال است از عمر دولت
میگذرد، فقط نامحرمان انقلاب را خوشحال میکند که از هر بهانهیی برای
ضربه به انقلاب استفاده میکنند». آری، به راستی مردم که سراپا
خشم و کین علیه این رژیم هستند، «از هر بهانهیی برای ضربه به (رژیم)
استفاده میکنند». به این ترتیب، ارتباطی عمیق بین خیزش چند روز پیش
مهاباد، با وقایع روز جمعه در تهران و تبریز وجود دارد. جریان مهاباد یک
شعله و یک زبانه از آتش عظیم زیر خاکستر نهفته در سراسر ایران است که نقطه
آغاز آن قتل مظلومانه فریناز بود و اگر چه در ظاهر با اعتراض به یک رویداد
ورزشی در تبریز یا تهران خیلی متفاوت است، اما ریشه یکی است. ملتی برخاسته
و حاضر نیست به دیکتاتوری تن بدهد! دیروز مهاباد و امروز تبریز و تهران و
فردا دیگر شهرهای میهن اشغال شده… همه، علائم و نمودهای یک واقعه عظیم
سیاسی اجتماعی است که که در کمینگاه تاریخ میهن ماست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر